آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
هواهوای زمستان وبرف سنگین بود شبیه قله شده بود بین آنهمه برف سفیدی نوک آن گنبدی که زرین بود سفید آمده برف و حرم سفید شده سیاه آمده دل آن دلی که خونین بود نگاه میکند آقا به من ومن اما.. سرم شبیه دمای هوا چه پایین بود غلط غلوط که اذن دخول را خواندم نشست روی دلم پاسخی که تسکین بود صدای همهمه بودو گرفتن صلوات به پادری تو بوسه زدن چه شیرین بود وایستادمو از چشمهای من خواندی که باز حاجتم آن آرزوی دیرین بود مرا بخوان که شب جمعه کربلا باشم که ناله بشنوم از مادری که غمگین بود السلام علیک یا علی بن موسی الرضا التماس دعا
|
|||||||||||||||||
![]() |